ایل قشقایی

همه چیز در مورد ایل بزرگ قشقایی

ایل قشقایی

همه چیز در مورد ایل بزرگ قشقایی

ایل قشقایی یکی از ایل های بزرگ بین بختیاری و شاه سون است.ومردمونی ساده و بسیار دوست داشتنی هستند.راه درآمد های عشایر آنها از راه کشاورزی و دامپروری است.سرزمین مادری آنها این جور که شنیده میشه طرف های هندوستان است و به خاطر همین است که آهنگ های آنها غمگین است البته این یکی از دلایل آنهاست و دلیل دیگه میشه گفت اینه که درآمد آنها کم بوده است.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

کودتای 28 مرداد و قشقایی ها

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۴۹ ب.ظ


درنگی بر کودتای 28 مرداد و قشقایی ها

از کوهستان باز آمدند

نقش ایلات و عشایر در حوادث سیاسی و اجتماعی از جمله موضوعاتی است که توجه مورخین و تحلیلگران را کمتر به خود معطوف کرده است. این نوشتار که تلاشی است برای جستن و یافتن این نقش در کودتا.
با اشاره ای مختصر به نقش ایل قشقایی در جنبش ملی شدن نفت، به اهمیت حضور این ایل در روزگار کودتا و چندوچون و چالش های کوه نشینان فارس و دولت کودتا می پردازد.

  منبع مطلب ویکی چدیا

این نوشته ها صرفاً درصدد تحلیل و بازیافت نقش ایل قشقایی در حوادث مقارن با کودتای 28 مرداد است و قصد تمجید و یا تنقید از اشخاص و رجال را ندارد و لذا اگر از امثال خسروخان قشقایی اسم به میان آمده است، ناشی از طبیعت تاریخی موضوع مقاله است و منظور دیگری در کار نبوده است.خسرو قشقایی وقتی که از خانه مصدق خارج شد در طول مسیر چندبار با گروه های پراکنده ای مواجه شد که در غیاب و پیش چشم نظامیان، درحالی که عربده می کشیدند و به مصدق فحاشی می کردند به دفاتر احزاب و مطبوعات از جمله توده ای ها و ملی ها حمله می کردند و به آتش می کشیدند. رفتار و گفتار آنها از جمله ناسزاها و عبارات رکیکی که به مصدق و ملیون نسبت می دادند بیشتر به چاقوکش ها و قداره بندها می مانست تا مبارزانی که بعدها پهلوی ها از آنان به عنوان انقلابیون یاد می کردند.

خسرو قشقایی که نماینده مجلس شورای ملی و مشاور مصدق در امور قبیله ای بود، عصر روز 28 مرداد پیش از آنکه تهران را به مقصد جنوب ترک کند، با حبیب رضازاده قشقایی سخنگوی قشقایی ها و مردان مسلح قشقایی خودش را از خیابان ها و میادین فتح شده به خیابان کاخ و خانه مصدق رسانده بود تا نخست وزیر را متقاعد کند که جانش در خطر است و بهتر است همراه آنها به جنوب و میان ایل قشقایی برود تا آنها حفاظت و مراقبت از جان او را برعهده بگیرند. قشقایی همچنین پیشنهاد کرده بود که او می تواند از رادیو شیراز با مردم ایران سخن بگوید و در صورت اتفاق مقاومت را از آنجا آغاز و در همه جای ایران ادامه دهند. اما پیرمرد موافقت نکرده و گفته بود: "پسرم! برو، من نمی آیم، همین جا می مانم یا این ها از روی جنازه ام رد می شوند و یا مردم خود تصمیم می گیرند."

خسرو قشقایی بعدها در این باره به خانبابا تهرانی گفته بود: "البته او خوب ارزیابی کرده بود. دیگر دیر شده و فایده ای هم نداشت. چون به قدری او را ضعیف کرده و قدرت روحی و نظامی او را گرفته بودند که کاری از دستش ساخته نبود و در نتیجه هیچ تصمیمی نتوانست بگیرد تا اینکه خانه اش به غارت رفت و خودش دستگیر شد."

مصدق 9 سال بعد، یعنی مرداد 1341 از روستای احمدآباد و در جواب نامه خسرو قشقایی که از تبعید در آلمان نوشته و از او خواسته بود تا در بنیان جبهه ملی در اروپا نقشی فعال ایفا کند، به این روز اشاره کرده و نوشته بود: "قربانت گردم، از صبح روز 28 مرداد 1332 که نزد بنده تشریف آوردید و دعوتم فرمودید که به جنوب حرکت کنم، اکنون درست 9 سال می گذرد."

الف ـ و در ادامه با گفتن اینکه به واسطه کبر سن دیگر از او خدمتی ساخته نیست، اضافه کرده بود از آنجا که وی در امور جبهه ملی دخالتی نمی کند، چنانچه 3 ماه قبل نیز در نامه ای به اللهیار صالح عدم دخالت خود را تذکر داده و عذر خواسته بود (با این توضیح که هم خسرو و هم ناصر قشقایی بعداز ظهر 28 مرداد را به عنوان روز این اتفاق اعلام کرده اند اما مصدق در نامه خود که 10 سال بعداز این ماجرا نوشته؛ به صبح 29 مرداد اشاره کرده والا خسروخان عصر 28 مرداد از تهران خارج می شود.)

اتومبیل خسرو قشقایی چندبار به خاطر ازدحام جمعیت و یا مسدود بودن خیابان ها متوقف شده بود. علاوه بر نظامیان کودتاچی، تعدادی نیروهای شخصی نیز با آتش زدن لاستیک اتومبیل ها و شکستن درختان، خیابان و معابر را بسته بودند. از جمله سر یک چهارراه، مردی کلاه مخملی با کت وشلوار سیاه و پیراهن سفید روی سقف یک فورد آمریکایی رفته بود و انگار که مست باشد روبه اجتماع و با صدای بلند فریاد می زد، اقدس! مرگ من بگو مرگ بر مصدق و آنها فریاد می کشیدند، مرگ بر مصدق و بار دیگر، عصمت! این تن بمیره بگو، جاوید شاه! زن که آرایش غلیظی کرده بود در حالی که بشکن می زد گفت، زنده و جاوید باد سلطنت پهلوی. قشقایی وقتی که از تهران دور می شد، 2 سال پیش را به یادآورد، روزی که به مصدق هشدار داده بودکه دولت های آمریکا و انگلیس به کمک عوامل داخلی خود در حال تدارک و طراحی عملیاتی برای سرنگونی دولت او و روی کار آوردن دولتی غیرملی هستند. مصدق در نهم مرداد 1331 نوشت: <مخفی نماناد که عصر روز چهارشنبه، چهارم اردیبهشت ماه 1330 جناب آقای خسروقشقایی نماینده محترم دوره 16 تقنینیه این جانب را از تشکیل دولتی به نفع سیاست بیگانه مستحضر نموده و تصمیم گرفتم نه ماده پیشنهادی خود راجع به ملی شدن صنعت نفت هرچه زودتر تصویب شود، گذشته از اینکه ایشان عضو کمیسیون نفت مجلس شورای ملی بودند و رای موافق دادند در تصویب آن نیز به این جانب کمک بسیار نمودند و همان روز از تصویب گذشت. اطلاعاتی که داده بودند به وقوع پیوست...

پیش از کودتا ناصر قشقایی که آن روزها نماینده مجلس سنا بود بوی توطئه را شنیده بود. او از مصدق می خواهد که به وی اجازه دهد تا 500 - 400 نفر از نیروهای کارکشته و جنگجوی قشقایی ها را با هزینه خود به تهران آورد و در باغ انجیره که ملک شخصی وی در شمال تهران بود به حالت آماده باش نگه دارد، اما مصدق با گفتن اینکه، <نه آقاجان، نه آقاجان، اگر شما این کار را بکنید نظامی ها نگران می شوند> موافقت نکرده بود. ناصرخان هم در جواب گفته بود، <روزی می رسد که همین نظامی ها پدر شما را درمی آورند. شما را می گیرند، این بساط به هم می ریزد، دو، سه سال شما را حبس می کنند و بعد آزاد می شوید اما ماها را نابود می کنند، مملکت می رود، خون ها ریخته می شود، ثروت ها مصادره می شود...> پیرمرد اما، که لجاجت او معروف بود قبول نکرد و گفت: <آقاجان این آرزوی من است.> ناصرخان هم دیگر اصراری نکرده و بسنده کرد به این که <به زودی به آرزویتان می رسید.> شاید مصدق هم با همه اعتماد و اعتقادی که به قشقایی ها داشت از این مساله غافل نبود که قشقایی ها، با آنکه در قرون اخیر از موثرترین نیروهای جنوب ایران بوده اند اما همیشه فقط شاهد تغییر سلسله ها و تاجگذاری شاهزاده ها بوده اند. وقتی که آقامحمدخان از شیراز گریخت نامه ای به جانی خان قشقایی نوشت و با وعده صدارت او را به همکاری دعوت کرد. اما ایلخان قشقایی که از ملازمان نزدیک و مشاور کریم خان بود و الفتی داشته با او، در جواب آقامحمدخان که از خیانت خواجه قجر به خشم آمده بود فقط به نوشتن یک دوبیتی بسنده کرد تا کینه خود را در دل آقامحمدخان و بردل سلسله قاجار برای همیشه بگذارد: <نه مهر و وفا که جانفشانیت کنم، نه جود و سخا که مدح عالیت کنم/ نه ریش تو را که ریشخندت سازم، نه... که ... مالیت کنم.>

با این همه، بعداز حادثه بیست و پنجم که کودتا عقیم ماند، ناصر قشقایی که آن روزها در ایل بود به مصدق تلگرافی زد و نوشت: 200000 تفنگچی آماده داریم. اگر اجازه فرمایید به سوی تهران حرکت کنیم> مصدق هم در پاسخ نوشت: <رسیده بود قضایی ولی به خیر گذشت. شما افراد را آزاد کنید به خانه هایشان بروند. نیازی به تفنگچی نیست.> ماشین جنگی کودتا که به سودای فتح پایتخت روشن شده بود، روز 25 مرداد دچار یک سکته ناقص شد، اما مصدق با آن که پیش از این و بارها توسط قشقایی ها از خطر کودتا آگاه شده بود به جای واکنش سریع، آگاهی بخشی و اطلاع رسانی و همچنین بسیج نیروهای نظامی موافق و عشایر همراه، دست روی دست گذاشت تا این بار کودتاگران مصمم تر و هوشیارتر و این بار با رفع نواقص و ضعف های خود برگردند و برسر او و بر جنبش ملی ایران خراب شوند. 3 روز بعد از کودتای نافرجام 25 مرداد، قضا دوباره برگشت و این بار سخت تر و تلخ تر بر قامت ایران فرود آمد. کودتای انگلیسی - آمریکایی پیروز شد و چنان شد که نباید می شد. روزولت چنان از این پیروزی هیجان زده بود که خود گزارش کودتا را نزد چرچیل برد. او نوشته بود، وقتی گزارش را خواندم و تمام شد، چرچیل سیگار خود را به تانی در لیوان ویسکی خود خاموش کرد و گفت: <هیچ وقت نمی شود به این قشقایی های لعنتی اعتماد کرد. در جنگ جهانی اول و دوم آنها پدر ما را درآوردند. شما خیلی عاقلانه رفتار کردید که از رفتن شاه به شیراز جلوگیری کردید وگرنه قشقایی ها او را سر به نیست می کردند.> شاه که قبلا دنبال بهانه ای بود تا دل قشقایی ها را به دست آورد و قبل از کودتا در جواب هندرسون، سفیر آمریکا که از او پرسیده بود شما با قشقایی ها بد هستید؟ گفته بود <من با قشقایی ها بد نیستم، آنها از من بدشان می آید.>

الف ـ سال ها پیش طرح ازدواج محمدرضا پهلوی با هما بی بی، دختر ناصرخان قشقایی و چند سال بعد پیشنهاد وصلت خسرو قشقایی با فاطمه پهلوی که از جانب دربار مطرح شده بود با تمسخر قشقایی ها مسکوت ماند. قشقایی ها با تبار دیرینه ای که نسب آنها را به قرون دور و آق قویونلوها می برد با توجه به فرهنگ اشرافی آن روزگار و غرور قومی خود خانواده رضاشاه را خانواده ای بی اصل و نسب و به اصطلاح نوکیسه می دانستند و رضاخان را صراحتا به عنوان قاطرچی ارتش قاجار تحقیر می کردند. همچنین سال های پیش از کودتا و دوران اقامت خسروخان در تهران، چنانچه شایع بود صفات سه گانه شجاعت، سخاوت و زیبایی چنانچه شولتسه هولتوس در کتاب سپیده دم در ایران می نویسد، از زیبایی و وجاهت او به وجد و حیرت آمده بود که از او به عنوان آشیل، قهرمان افسانه ای یونان یاد کرده بود به علاوه محبوبیت فوق العاده وی نزد مصدق و ملیون که او را در پایتخت بر سر زبان ها انداخته بود، از اشرف دل برده و او را شیفته خود کرده بود. اما در برابر دلبستگی شدید اشرف، بی توجهی خان جوان این عشق را در دل اشرف به نفرت و کینه ای عمیق تبدیل کرد تا این نفرت را در کودتای 28 مرداد آشکار کند که روایات و البته شایعات زیادی از این باب در تهران و در ایل نقل محافل و مجالس بود.

شاه همچنین به روزولت اضافه کرده بود <شما هر نوع بگویید حاضرم با آنها همکاری کنم.> حالا اما که در موضع اقتدار بود و مست باده بادآورده پیروزی، به روزولت می گوید که مصدق را حبس اما فاطمی را اعدام می کند و این که ...< قشقایی ها دیگر حق ندارند در کشور من زندگی کنند.> روزولت هم به او تاکید کرده بود: <بهتر است مواظب آنها باشید که مبادا از تبعیدگاه مخفیانه برگردند. آنها دشمنانی هستند که باید جدی شان گرفت.>

به هرحال، دوستی و آشنایی قشقایی ها با مصدق به سال های پیش برمی گشت. به زمانی که او مصدق السلطنه بود و با سمت والی فارس به شیراز رفته بود اما این جنبش ملی شدن نفت بود که مصدق و برادران قشقایی را بیش از پیش به هم نزدیک تر کرده بود و رفیق و حریف گرمابه و گلستان. در این دوره ناصر قشقایی نماینده مجلس سنا، محمدحسین و خسرو قشقایی نمایندگان مجلس شورای ملی و ملک منصور قشقایی که مدتی پیش از آکسفورد فارغ التحصیل شده بود، بیشتر در ایل بود و در رتق و فتق امور ترکان جنوب. خسرو قشقایی که در دوره های پانزدهم و شانزدهم در مجلس شورای ملی بود آنقدر مورد توجه و محبوب مصدق واقع می شود که واکنش و اعتراض مخالفین را موجب می شود. از جمله، عبدالحسین مسعود انصاری، استاندار فارس معتقد بود که: <دولت مصدق به خسرو قشقایی که دشمن سرسخت انگلیس بود پروبالی داده و اختیاراتی به او سپرده بود، به طوری که در دستگاه دولت وقت نفوذ و قدرتی غیرقابل انکار داشت. در انتخابات همه فکر می کردند انجمن نظارت طوری طراحی شده که به منظور نظر آقای قشقایی است.> در مقابل اعتماد و حمایت مصدق از قشقایی ها، آنها هم در همراهی و اتفاق با مصدق چیزی کم نگذاشتند. طرفه آنکه در همین دوران ملی شدن صنعت نفت، عده ای از روسای ممسنی از جمله ولی خان بکش با ناصر قشقایی تماس می گیرند و ولی خان از قول حسینقلی خان رستم می گوید: <ما همه نوع حاضر به خدمتیم و انگلیسی ها هم حاضرند و می گویند هرچه قدر پول و تفنگ می خواهید می دهیم که برعلیه دکتر مصدق قیام کنید.> گویا، انگلیسی ها قبلا با خوانین ممسنی برای اقدام برعلیه مصدق هماهنگ شده بودند اما مانع عمده آنها در منطقه قشقایی ها بودند. هرچند به قول ناصرخان، جواب تندی به آنها می دهد ولی بعد از چند روز در شیراز و تهران شایع می شود که انگلیسی ها به قشقایی ها پول داده اند تا با تحریک ایل قشقایی برعلیه دولت مصدق قیام کنند، وی در مجلس سنا نطقی در حمایت از دولت مصدق ایراد و اعلام می کند که همه مردم پشتیبان مصدق هستند، مخصوصا قشقایی ها، حتی پیرزن های ایلات و دهاتی ها او را می پرستند. با این همه، مطبوعات، بویژه روزنامه های فرانسه مطالبی دال بر مخالفت ایلات جنوب با مصدق منتشر می کنند. همین ها باعث می شود تا ناصرخان نامه مهم و معروف خود را به مصدق بنویسد و در مطبوعات منتشر شود. او در این نامه بخش مهمی از املاک ییلاقی خود که مناطق وسیعی از استان اصفهان و فارس را شامل می شود یک سوم املاک وی به نام دکتر مصدق و به نام دولت ملی کرده بود تا به مصرف مبارزات ملی برسد. در پایان هم اضافه کرده بود در صورت لزوم از تقدیم مابقی اموال و دارایی خود دریغ نخواهد کرد.

پس از پیروزی جنبش ملی شدن نفت که دولت های آمریکا و انگلیس از خرید نفت ایران خودداری و دیگران را نیز منع می کردند، در سفر ناصر قشقایی به آمریکا، مصدق از وی می خواهد تا برای پیدا کردن مشتری برای نفت ایران تلاش کند.

10 سال پیش از این وقتی شولتسه هولتوس به عنوان مشاور نظامی ناصرخان انتخاب شده بود تا به ایل برود، رئیس مجلس به او اشاره کرده بود که ناصرخان با داشتن 20 هزار سوار مسلح قشقایی، ثروتمندترین و قدرتمندترین شخص ایران بعد از شاه است. روزنامه الاهرام چاپ قاهره، در روزهای سفر ناصرخان به آمریکا نوشت: <اکنون ناصر قشقایی، نماینده مجلس سنای ایران و یکی از طرفداران آقای مصدق و رئیس قبیله قشقایی که در جنوب ایران سکونت داشته و نزدیک به نیم میلیون نفر عضو دارد از آمریکا دیدن می کند. آقای قشقایی در یک مصاحبه مطبوعاتی که دیروز در نیویورک بر پا کرده بود اظهار داشت که 3 شرکت آمریکایی حاضر بودند در صنایع نفت، ایران را کمک کنند، لیکن مستر اچسن وزیرامورخارجه آمریکا آنها را از این کار بازداشت. قشقایی گفت افراد قبیله او متعهد شده اند که در برابر سربازان شوروی اگر وارد خاک ایران شوند جنگ پارتیزانی را آغاز کنند. افراد این قبیله کسانی بودند که در سال 1946 دویست نفر طرفدار روس ها را که در ایران روی کاربودند وادار به استعفا کردند. مشارالیه مجددا تاکید کرد که در خلال مسافرت خود به آمریکا با شرکت های بزرگ آمریکا برای بهره برداری از نفت ایران وارد مذاکره شده است.>

همان روز بیست وپنجم وقتی که خبر کودتا و شکست آن به ناصرخان می رسد، در تلگرافی به مصدق ضمن ابراز علاقه و بیعت با مصدق، می خواهد که با کسب اجازه از نخست وزیر به اتفاق جنگجویان ایل به تهران حرکت کند و اضافه کرده بود: <مصدق مظهر اراده ملت ایران است و بلاشک اراده یک ملت قهرمان و رنجدیده پیروز خواهد شد.>

کمی پیش از کودتا گودوین از سفارت آمریکا با محمدحسین و خسرو قشقایی تماس گرفته و به صراحت و با جرات نقشه آمریکا برای سرنگونی دولت مصدق را توضیح داده بود. خسروخان با گفتن اینکه <ملت پشتیبان مصدق است و از شما نگرانی ندارد> می خواست دل او را خالی کند، اما گودوین مطمئن و مصمم جواب داد: <به تان قول می دهم دو ماه طول نمی کشد که این دولت از بین می رود.> و برای جلب توجه و نظر قشقایی ها این پیشنهاد را به آنها داد: <حال شما بیایید نقدا پنج میلیون دلار بگیرید و سرلشکر زاهدی را بردارید ببرید داخل ایل قشقایی، در آنجا فرمان نخست وزیری که شاه به زاهدی داده اعلام کنید و از آنجا زاهدی را بردارید بیایید به طرف تهران. آن وقت ما همه نوع تضمین می کنیم، دو نفر از خودتان وزیر شوید، یک نفر هم سفیرکبیر در هر جا که مایلید. کلیه اختیارات فارس و جنوب هم برای شما. بعداز آن هم ماهی پنج میلیون دلار می دهیم مرتبا از آن سهم بگیرید.>

جواب خسروخان هم که قابل پیش بینی است: <ما با مصدق همکار بوده ایم و حالا نمی توانیم خیانت کنیم ولو این که شما پانصدمیلیون دلار بدهید، غیرممکن است که ما مرتکب چنین کاری شده و فامیل خودمان را ننگین و لکه دار کنیم. دوم اینکه ما با شاه مخالفیم...>

واشنگتن پست همان زمان نوشت: <پولی که ناصرخان قبول نکرد در ایتالیا به اشرف دادند و او آورد در ایران خرج کرد.>

هندرسون، سفیرکبیر آمریکا در ایران در 31 ژوئیه 1952 در گزارش خود به وزارت خارجه نوشته بود که هیچ گزینه ای برای جانشینی مصدق وجود ندارد و تنها راه ممکن را کودتای نظامی دانسته و تنها رهبر نظامی را که شرایط برای توفیق کودتا دارد سرلشکر زاهدی و یا سرلشکر حجازی اعلام کرده بود. او در ادامه قشقایی ها را مانع کودتا می داند و می نویسد: <بنابر اطلاعاتی که به دست ما رسیده است دردسری که ممکن است قشقایی ها ایجاد کنند بیش از آن است که انگلیسی ها تصور کرده اند.>

این فقط آمریکایی ها نبودند که روی قشقایی ها این همه حساب بازکرده بودند. روزنامه <اجیبشن گازت> چاپ مصر با مقایسه اوضاع ایران در آستانه کودتا و کودتای افسران ارتش به رهبری نجیب پاشا، نوشت: <در ایران عشایر مسلح نقش بسیار مهمی را بازی می کنند. بخصوص ایلات قشقایی که جدا طرفدار حکومت مصدق هستند. و در وقایع اخیر حاضر بودند علیه قوام دست به شورش مسلحانه بزنند. ایلات قشقایی و بعضی از عشایر کرد، ترک و عرب در صورت وقوع کودتا، علیه ارتش قیام خواهند کرد.>

فردای کودتا، ناصر قشقایی اولین واکنش و اعتراض خود را به صورت یک تلگراف به زاهدی آشکار می کند. وی در این نامه زاهدی را نه به عنوان نخست وزیر که با عنوان سرلشکر زاهدی خطاب کرده بود.

او ضمن اشاره به دوستی بی غل و غش، سی ویک ساله خود با زاهدی از وی شکوه کرده بود که با آنکه وی زاهدی را از ذخایر ملی می دانستند ولی امید همه آزادیخواهان به یاس تبدیل گردید و در پایان آورده بود که از همه چیز گذشته، می دانید همکاری با مومن و مومنین منظور از مومن، پهلوی و مومنین ایادی اوست بدیمن است و عاقبت نداشته و نخواهد داشت. بیش از این مصدع نمی شوم، مراد ما نصیحت بود گفتیم، حوالت به خدا کردیم و رفتیم. دوست قدیم شما، محمدناصر قشقایی.

و فردای آن روز یعنی سی ام مرداد اطلاعیه ای منتشر و در آن انزجار خود را نسبت به بیگانگان و عوامل آنان آشکار و پیام <افراد وطن پرست: و بی هراس ایلات و بلوکات قشقایی> را اعلام کرده و علاوه بر برائت از <سوداگران کمپانی غاصب سابق> ادامه داده بود: <ما تا آخرین قطره خون خود با نوکران اجنبی و دشمنان ایران می جنگیم... تلگراف به زاهدی و اطلاعیه بعدی، خشم دولت کودتا را سبب شده و واکنش فرمانده لشکر اصفهان، سرتیپ دولو را درپی داشت در آن فصل ایل هنوز از ییلاق و از استان اصفهان کوچ نکرده بود.

فرمانده لشکر اصفهان اطلاعیه ای شدیداللحن که به وسیله هواپیما در مناطق عشایرنشین پخش کرده بود می نویسد: <برابر اطلاع رسیده مطالبی به امضای آقای محمدناصر قشقایی در منطقه سمیرم منتشر شده که خلاصه مضمون آن تحریک اهالی و ایلات وطن پرست و شاهدوست به مخالفت دولت قانونی و ملی می باشد

و این انتشارات اگر حقیقتا به امضای آقای محمدناصر قشقایی باشد، اخطار می گردد که ایشان و آقایان محمدحسین و خسرو بدون فوت وقت با اعتراف به گناه خود و تقاضای بخشش به اصفهان بیایند... ناصرخان که انتظار نداشت یک نظامی درحد فرمانده لشکر اصفهان وی را تهدید کند از این اطلاعیه سخت برمی آشوبد و در اطلاعیه بعدی باروت حمله خود را بیشتر می کند و تلگراف خود را با عنوانی کنایه آمیز آغاز کرده بود: <تیمسار سرتیپ دولو، فرمانده لشکر دولت ملی جناب آقای دکتر مصدق و فرمانده فعلی و کفیل استانداری دولت مقتدر تیمسار سرلشکر زاهدی در اصفهان؛ اعلامیه آن تیمسار که مبنی بر تهدید و الدرم و بلدرم یک مشت مردم این مملکت بود زیارت شد. این جانبان پدر در پدر خدمتگزار این آب و خاک بوده و خون خود را به شهادت تاریخ در راه این مملکت ریخته و هیچ وقت ترس و هراس از حمله های هوایی و زمینی و دریایی نداشته ایم...

خلاصه، این برخوردها و بویژه اطلاعیه دولو می رفت که خشم و اعصاب قشقایی ها را تحریک کند و از طرفی دولت کودتا را در برابر عمل انجام شده قرار دهد. اما مقامات ترجیح دادند راه صبر و مماشات را در پیش بگیرند. برای همین هم سی ویکم شهریور، کاشفی اصفهانی و چند نفر دیگر برای مذاکره به ملاقات ناصر قشقایی می آیند، اما قشقایی پیغام می دهد که بعد از آن اعلامیه اهانت آمیز حاضر به مذاکره نیستم. تا اینکه چند روز بعد علی هیئت و فرمانده لشکر رسما و با پیشنهادات جدید به ایل و نزد قشقایی ها می آیند. علی هیئت علاوه براین که از ناصرخان گلایه می کند که چرا به سرلشکر زاهدی تلگراف تبریک نخست وزیری نفرستاده است، از وی می خواهد که ابتدا به زاهدی تلگراف و بعد به همراه وی به تهران برود، ناصرخان هم در جواب می گوید: <من هواخواه مصدق بوده و هستم و ایشان را یگانه نخست وزیر ملی می دانم و آقای سرلشکر زاهدی را به رسمیت نمی شناسم. هم شاه و هم نخست وزیر شما هر دو نوکری آمریکا را قبول کرده اند. چنین اشخاصی داخل آدم نیستند>

همین روزها، بویراحمدی ها نامه ای به ناصرخان می نویسند که: <همه نوع حاضریم و هرچه زودتر حمله را شروع نماییم> حبیب رضا زاده قشقایی هم که سخنگوی قشقایی ها بود در تهران به یونایتدپرس گفت: <قشقایی ها مصراً> خواستار آزادی دکتر محمدمصدق و برگزاری انتخاباتی سالم و آزاد هستند که اگر دولت به این تقاضاها ترتیب اثر ندهد، شهر شیراز را که الان در محاصره 70 هزار قشقایی است در اختیار خواهند گرفت و مسلما در چنین موقعیتی بختیاری ها و بویراحمدی ها بیکار نخواهند نشست و جنوب ایران را از دست رفته فرض کنید.>

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی